به دستور ایسرا، ترال و یکی از اژدهایان سبز به نام دشارین به غارهای زمان (Caverns of Time) رفتند، و فهمیدند که حتی دسته ی اژدهایان برنزی نیز از مکان دقیق نزدورمو بی خبرند. اما ترال از دسته ی اژدهایان لایتناهی (Infinite Dragonflight) با خبر میشود،
و میفهمد که فرارش از دژ دارن هولد (Durnholde Keep) نیز نمونه ای از حمله ی همین اژدهایان است. ترال و دشارین تصمیم گرفتند تا بر نجات نزدورمو تمرکز کنند اما یک مزدور – که بعدا معلوم شد این مزدور، ایدلاس بلکمور است که از یک خط زمانی دیگر آمده است – اژدهای سبز را کشت. ترال توسط یک اژدهای برنزی نجات یافت و وارد یکی از پرتال های غارهای زمان شد. پس از ماجراهای مختلف در خط های زمانی مختلف، ترال از عناصر برای پیدا کردن نزدورمو درخواست کمک کرد. در همان لحظه، تصویر نزدورموی بی زمان در مقابل وی ظاهر شد. پس از مدتی مکالمه، ترال فهمید که چندین خط زمانی مختلف وجود ندارد، بلکه تنها زمان گذشته، زمان حال، و زمان آینده وجود دارند،
و نزدورمو باید در تمام لحظات زمان گرفتار شده باشد، و میداند که او را کجا پیدا کند. او چشمانش را بست، و خود را بیرون از خط زمانی، معلق در فضا یافت، ولی نه در فضا، به همراه چندین پرتال به زمان های مختلف. او خودش را کنار نزدورمو در غار های زمان یافت، و بر روی هر یک از فلس های او، پرتالی به هر لحظه از زندگی ترال در آینده، حال و گذشته بود. نزدورمو فهمید که در زمان گم شده اند، در زمان، با اتفاقاتی که باید می افتادند، و اتفاقاتی که هرگز نباید می افتادند. نزدورمو به ترال توضیح داد که تمامی اتفاقات در تاریخ ازراث، تمام آسیب هایی که سیمایان دیدند،
کابوس زمردین (Emerald Nightmare)، دیوانگی های نلثاریون و مالیگوس، همه و همه به یکدیگر متصل هستند، و همه ی آنها عروسک های خیمه شب بازی یک نفر هستند. نزدورمو برای یافتن مسئول این بلایا و جلوگیری از کارهایش در زمان گرفتار شد. و سپس فهمید، که مسئول ارسال بلکمور برای کشتن ترال، خود اوست. نزدورمو توضیح داد که در زمان آینده، او رهبر اژدهایان لایتناهی خواهد شد، و این که هنوز راهی برای جلوگیری از فساد خودش نیافته است، ولی کاملا به ترال فهماند که هرگز قصد رهبری این گروه از اژدهایان را ندارد. نزدورمو به ترال گفت که ماموریت بعدی او، خارج کردن الکسترازا از اندوه از دست دادن کوریالستراز است. او نمیتوانست حقیقت اینکه کراسوس معبد سیمایان را ازبین برد را تحمل کند. بعد ها که سیمایان در حال مبارزه با کروماتوس بودند، دسته ی اژدهایان برنزی، به رهبری نزدورمو به جنگ ملحق شدند. اولین چیزی که نزدورمو به انجام آن اصرار داشت، عقب نشینی بود، چرا که اگر مقاومت میکردند، همه ی آنها میمردند (نزدورمو در خط های زمانی دیگر، مرگ هم نوعانش را دیده بود).
در حالی که فرار میکردند، نزدورمو توضیح داد که همه ی آنها به عنوان بخشی از چیزی بزرگتر زاده شده اند. سپس فهمیدند که فقط چهار نفر از پنج نفر حاضر هستند، چراکه پنجمین جایگاه خالی بود، و با این شرایط نمیتوانستند کروماتوس را شکست دهند. (منظور از چهار نفر از پنج نفر همان سیمایان هستند، و جایگاه آخر به نلثاریون اختصاص دارد). ترال با پیشنهاد کمک به سوی سیمایان رفت، و با عناصر زمین به آنها کمک کرد و قدرت آنها را کامل ساخت، چهار سیما با تمام قدرت دوباره به کروماتوس حمله کردند، اما اینبار با قدرتی بسیار بیشتر. بعد از به پایان رسیدن جنگ، نزدورمو از فرصت استفاده کرد و جریان اژدهایان لایتناهی را توضیح داد. همچنین اضافه کرد که در آینده او رهبر اژدهایان لایتناهی خواهد شد.
شوک زده شده، سه سیمای دیگر به توضیحات نزدورمو مبنی بر دیر رسیدنش به جنگ گوش دادند: او توانسته بود کسی را که پشت تمام این جریانات است را بیابد: خدایان باستانی. نزدورمو نظریه ی اینکه خدایان باستانی باعث و بانی تمام اتفاقات وحشتناک که بر سر ازراث و دسته های اژدهایان نازل گشت، هستند. همچنین اضافه کرد که فساد خود او نیز به خاطر وسوسه های خدایان باستانی است. ایسرا به همه ی آنان گفت که باید همه ی آنها با یکدیگر باشند، و همراه یکدیگر بجنگند، تا از لحظه ی گرگ و میش (Hour of Twilight) جلوگیری کنند. قبل از رفتن ترال، سیمایان تکه ای از فلسشان را به او دادند، بابت تشکر از کارهایی که برای هر یک از آنها کرده بود. اژدهای برنزی، تیک، گفت که هر زمان که به کمک اژدهایان نیاز داشت، میتواند از فلس ها استفاده کند. نزدورمو به کوه هایجال رسید تا تیک و زیریون در حال مرگ را بیابد. زیریون در حال لیسیدن ماسه های زمان است، نزدورمو میفهمد که قدرتش توسط قدرتی دیگر شکست خورده است،
سپس تیک گفت که زیریون از آینده آمده است، از لحظه ی گرگ و میش. نزدورمو فهمید که اگر لحظه ی گرگ و میش اتفاق بیفتد، خودش نیز فاسد میشود. او پرسید که زیریون چگونه فاسد شده است، و تیک پاسخ داد که اژدهایان لایتناهی و رهبرشان او را زخمی کرده اند. نزدورمو قبل از مرگ زیریون، از او عذر خواهی میکند. زیریون با آخرین ذرات قدرتش نگاهش را که سرشار از ترس است از نزدورمو برمیگرداند. سپس نزدورمو به نوردراسیل سفر میکند تا با دیگر سیمایان صحبت کند، او توضیح میدهد که زیریون را کشته است و رهبر اژدهایان لایتناهی خواهد شد. پس از مدت کوتاهی ایسرا و کالکگوس با ایده ی دزدیدن اهریمن روان برای شکست دادن مرگبال، با الکسترازا صحبت میکنند، بعد از مکالمه، ملکه ی اژدهایان با نزدورمو در رابطه با نقشه شان صحبت میکند.
سپس با نقشه ای که شامل رفتن به آینده و شکست دادن مروزوند و رفتن به نبرد باستانیان برای بدست آوردن اهریمن روان میشود، از ترال میخواهند تا اهریمن روان را حمل کند، چرا که هیچ اژدهای دیگری نمیتواند بدون آسیب رساندن به خودش، از آن استفاده کند. ترال قبول میکند. سپس کالکگوس حقیقتی را بیان میکند، اینکه تایتان ها برای دلیلی به اژدهایان این قدرت را دادند، برای جلوگیری از لحظه ی گرگ و میش. سیمایان، با کمک ترال، نقشه ای خطرناک برای شکست دادن مرگبال برای همیشه کشیدند. اما برای این کار، آنها باید اهریمن روان را از لحظه ای خاص در گذشته بدست آورند.
یکی از خط های زمانی بینهاتی که ممکن است اتفاق بیفتد، "پایان زمان" است. آینده ای که در آن ازراث را متروک و فاسد شده خواهیم دید، البته در صورتی که ساکنین ازراث نتوانند مرگبال را شکست دهند. در این آینده ی تهی، نزدورمو شخصی را شناسایی کرده است که دسترسی به زمان گذشته و اهریمن روان را ناممکن ساخته است، موجودی قدرتمند که زمان بر او تاثیری ندارد، و تنها در اکو هایی از گذشته که به زمان متصل هستند، زندگی میکند. قبل از اینکه نزدورمو بتواند قهرمانان را به گذشته بفرستد، آنان باید به آینده ای دور و تهی سفر کنند تا این شخص مرموز را که راه دسترسی به گذشته را مسدود کرده است را بیابند.
این شخص که مروزوند نام دارد و دید نزدورمو را مسدود کرده است، قابلیت ساختن دسته ای از اژدهایان جدید به نام اژدهایان لایتناهی را دارد. بعد از کشتن مروزوند، نزدورمو به آنان گفت: بالاخره اتفاق افتاد، لحظه ی مرگ من. تکرارش به پایان رسید. آینده ی من دیگر خطری نخواهد داشت. ولی باز هم در آینده، من فاسد خواهم شد، و شما، قهرمانان، مرا شکست خواهید داد. این چرخه ادامه خواهد یافت، تا ابد. چیزی که مهم است این است که ازراث نابود نشد، و اینکه نسل بشر زنده ماند تا یک روز دیگر نیز زندگی کند.
تمام چیزی که مهم است، همین لحظه است. سیمایان به کمک ترال، به مرگبال حمله کردند، اشعه های ناشی از اهریمن روان تاثیری بر روی زره نفوذ ناپذیر مرگبال نداشت. پس قهرمانان بر روی مرگبال رفتند و زره او را از بدنش جدا کردند. ترال، اشعه های مرگبار اهریمن روان را به سوی مرگبال روانه کرد که اینبار، باعث سقوط وی در میل استرام (Maelstrome) شد. قهرمانان با باور بر اینکه مرگبال کشته شده، خوشحال بودند تا اینکه ناگهان مرگبال از میان میل استرام برخاست. بدون زره اش، بدن مذاب مرگبال شروع به تغییر کرد و به او هیبتی بس مخوف تر از پیش داد. آخرین نبرد برای ازراث پر شور و حرارت آغاز شد تا این که آخرین خروش نیروی اهریمن روان، آمیخته با جوهره ی تک تک سیمایان، مرگبال را تمام و کمال از میان برداشت و نزدورمو تمام قدرتش را به کار بست تا آن لحظه را در زمان محکم کند و نگذارد ضربه ی مهلک هرگز خنثی بشود.
بعد از مرگ مرگبال، باقی مانده ی سیمایان، که وظیفه شان را کامل کرده بودند و تمامی قدرت باستانیشان را از دست داده بودند، جاودانگیشان را از دست دادند. درخشش چشمان سیمایان از بین رفت و شن های زمان از سرشانه های نزدورمو بر دستانش ریختند. با از دست رفتن قدرت های نزدورمو، اهریمن روان به مکانی که از آنجا آمده بود، برگردانده شد. نوزدورمو و سایر سیمایان سابق به رسم خود مبنی بر ملاقات هنگام تلاقی دو ماه آزراث در چرخه ی خاص خود، پایبند ماندند و دور هم گرد آمدند. وقتی کرومی گزارش می دهد که گویی راه های زمانی دچار بی ثباتی شده اند، که ممکن است دلیلش گرفتن اهریمن روان از نبرد باستانیان باشد، نزدورمو قاطعانه بیان میکند که خط های زمانی دیگر به اژدهایان برنزی ربطی ندارند، خارج از قدرت کنترل وی هستند و به همین دلیل، وظیفه ی محافظت از آن بر عهده ی نژاد های فانیست.
در پایان جلسه ی کوتاه، نوزدورمو به همراه الکستراتزا و ایسرا، تصمیم گرفتند که یک ماه بعد از آن، رسماً به محفل پایان دهند، که بهت و حیرت کالکگوس را همراه داشت. پس از آن، نوزدورمو و دیگران به درخواست کالکگوس برای جلسه ای پاسخ دادند و در آن از دستساختهی نگهبان تیر استفاده کردند که نبرد گذشته شان علیه گالاکروند را به یادشان آورد، و اینکه برای محافظت از دنیا، نیازی به سیما بودن نیست.
سیمایان اسبق حرف های کالکگوس را تایید کردند و به کارهایشان برای محافظت از ازراث انجام دادند و منحل کردن محفل نیز لغو شد. همچنین از کالکگوس خواستند تا سوگند یاد کند که از راز طبیعت گالاکراند به کسی چیزی نگوید، چون نمیخواستند کسی راه تاریک وی را ادامه دهد.